قوله تعالى: هو الذی خلقکمْ منْ نفْس واحدة یعنى آدم (ع)، و جعل اى خلق منْها اى من تلک النفس زوْجها حواء، لیسْکن إلیْها لیستأنس بها.
رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماوه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إنی خالق بشرا منْ طین. جاى دیگر گفت: إنی خالق بشرا منْ صلْصال منْ حمإ مسْنون، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عباس: خلق الله آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثم عهد الیه، فنسى، فسمى الانسان، فو الله ان غابت الشمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، رب العزة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق الله آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول الله (ص): «ان المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فلما تغشاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوا رسید چنان که مرد بزن رسد، حملتْ حمْلا خفیفا یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوا بارى سبک یعنى نطفه، فمرتْ به اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فمرتْ به اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فلما أثْقلتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دعوا الله ربهما یعنى آدم و حواء لئنْ آتیْتنا یا ربنا! صالحا اى ولدا سویا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لنکونن من الشاکرین لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرتین، خدعهما فى الجنة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عباس گفت: کانت حواء تلد لادم فیسمیه عبید الله و عبد الله و عبد الرحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرکما ان یعیش لکما ولد فسمیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعله لا یضر التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمیاه عبد الحارث، لا لان الحارث ربهما لکن قصدا الى انه سبب سلامة الولد، فسمیاه به کما یسمى رب المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على ان الضیف ربه. قال حاتم:
و انى لعبد الضیف ما دام ثاویا
و ما فى الا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جعلا له شرکاء فیما آتاهما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوا آمد در آن حمل اول که داشت، و گفت: انا الذى اخرجتکما من الجنة، فاقبلا منى و الا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که رب العزة گفت: جعلا له شرکاء فیما آتاهما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرجل اشرکه شرکا. باقى قراء جعلا له شرکاء خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أ أتخذ منْ دونه آلهة یعنى الها؟
و منه قول الشاعر:
أ رب یبول الثعلبان برأسه
لقد ذل من بالت علیه الثعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یخْرج منْهما اللوْلو و المعنى من احدهما، لأن اللولو یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تم الکلام عند قوله: فیما آتاهما، ثم قال: فتعالى الله عما یشْرکون اخبارا عن مشرکى مکة، و هو على الانفصال من الاول، تقدیره: فتعالى الله عما یشرک المشرکون من اهل مکة، و یحتمل فى قوله: جعلا له شرکاء أن الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الذى آتاهما شرکاء، اى حظا و نصیبا فیما آتاهما الله من الرزق فى الدنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثم استأنف، فقال: فتعالى الله عما یشْرکون یعنى الکفار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنه تنزیه لادم و حواء عن الشرک و ثناء علیهما، و الله اعلم.
أ یشْرکون ما لا یخْلق شیْئا یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا و همْ یخْلقون یعنى الاصنام. و انما جمع جمع السلامة لأن فیما یعبد، الشیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: و همْ یخْلقون ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه الله را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، و لا یسْتطیعون لهمْ نصْرا و لا أنْفسهمْ ینْصرون هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مومنان برد: و إنْ تدْعوهمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إلى الْهدى لا یتبعوکمْ لأن فى علم الله أنهم لا یومنون. سواء علیْکمْ أ دعوْتموهمْ أمْ أنْتمْ صامتون هم چنان است که آنجا گفت: سواء علیْهمْ أ أنْذرْتهمْ أمْ لمْ تنْذرْهمْ لا یوْمنون، و اگر خواهى و إنْ تدْعوهمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سواء علیْکمْ أ دعوْتموهمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إن الذین تدْعون منْ دون الله اى الاصنام «عباد» اى مخلوقة مملوکة مقدرة مسخرة. أمْثالکمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة لله. و قال الازهرى: اى انها تعبد الله کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الا الله، دلیله و إنْ منْ شیْء إلا یسبح بحمْده، أ لمْ تر أن الله یسْجد له الایة، و نظائرها. فادْعوهمْ امر انکار فلْیسْتجیبوا لکمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إنْ کنْتمْ صادقین أنها آلهة. ثم بین أن من عدم الصفات لا یستحق الالهیة، فقال: أ لهمْ أرْجل یمْشون بها أمْ لهمْ أیْد یبْطشون بها أمْ لهمْ أعْین یبْصرون بها أمْ لهمْ آذان یسْمعون بها این آیت حجتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جل جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أ لمْ یروْا أنه لا یکلمهمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لم تعْبد ما لا یسْمع و لا یبْصر، و قوم خود را گفت: فسْئلوهمْ إنْ کانوا ینْطقون، هلْ یسْمعونکمْ إذْ تدْعون أوْ ینْفعونکمْ أوْ یضرون؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عز و جل بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزه، و از عیب و عار مقدس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، اما همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که رب العزة گفت: أ فمنْ یخْلق کمنْ لا یخْلق؟ لیْس کمثْله شیْء و هو السمیع الْبصیر. ثم قال تعالى: قل ادْعوا شرکاءکمْ قل یا محمد! ایها المشرکون! ادْعوا شرکاءکمْ.
و اضاف الیهم لأنهم یزعمون انها شرکاء الله. ثم کیدون اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرا و جهرا. فلا تنْظرون لا توخروا عنى ما تقدرون علیه من المکروه.
إن ولیی الله اصله «ولى» على فعیل، کقوله: الله ولی الذین آمنوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أنْت ولیی فی الدنْیا و الْآخرة، ثم فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «ربی الله» فاذا وقفت علیها قلت ولیى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربى. إن ولیی الله اى ان الذى یتولى حفظى و نصرتى الله الذى أیدنی بانزال الکتاب على، و هو یتولى نصرة الصالحین و یحفظ المومنین الذین لا یشرکون.
و الذین تدْعون منْ دونه لا یسْتطیعون نصْرکمْ و لا أنْفسهمْ ینْصرون، و إنْ تدْعوهمْ یعنى الاصنام إلى الْهدى لا یسْمعوا و تراهمْ ینْظرون إلیْک یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، و همْ لا یبْصرون هذا کقوله: و ترى الناس سکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل الناظر. و همْ لا یبْصرون لأنها لا حیاة لها، و انما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانها مصورة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنهم لا یقرون بنبوتک، من قوله: و على أبْصارهمْ غشاوة.